هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و فلسفی از خواجوی کرمانی، با تصاویر زیبا و استعاره‌های عمیق، به توصیف معشوق و احساسات شاعر می‌پردازد. شاعر از موی معشوق، چهره‌اش، و تأثیرات عشق بر خود سخن می‌گوید و با مفاهیمی مانند وجود و عدم، حقیقت شرع، و تقدیر زمانه بازی می‌کند. در پایان، معشوق به شاعر پاسخ می‌دهد که نباید دل به عشق ببندد، چرا که عشق نیز مانند دهان او میان وجود و عدم است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک نیاز دارد. همچنین، برخی از استعاره‌ها و مفاهیم ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

غزل شمارهٔ ۱۵۸

ترا که موی میان هم وجود و هم عدمست
دو زلف افعی ضحاک و چهره جام جمست

بتیرگی شده آشفته‌تر حقیقت شرع
سواد زلف تو گوئی که رای بوالحکمست

ز دور چرخ شبی این سوال می‌کردم
که از زمانه مرا خود نصیب جمله غمست

بطیره گفت نبینی سپهر کاسه مثال
ز بهر خوردن خون تو جمله تن شکمست

گر آبروی نه در خاک کوش می‌طلبند
چو زلف یار قد عاشقان چرا بخمست

دلم بغمزه و ابروی او بمکتب عشق
امیدوار چو طفلان بنون و القلمست

ز شام زلف سیه چون نمود طلعت صبح
زمانه گفت که ای عاشقان سپیده‌دمست

مجال نطق ندارم چرا که بیش از پیش
میان لاغر او در کنار کم ز کمست

ز لعل او شکری التماس می‌کردم
که مدتی است که جانم مقید المست

جواب داد که بر هیچ دل منه خواجو
که چون میان دهنم را وجود در عدمست
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.