هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و جستجوی بی‌پایان خود برای یافتن معشوق می‌گوید. او از شراب مغان، سماع مرغ صراحی، و گلستان عشق سخن می‌گوید اما در نهایت به این نتیجه می‌رسد که معشوق در هیچ‌کجای جهان یافت نمی‌شود. شاعر همچنین از درد فراق و ناامیدی خود می‌نالد و بیان می‌کند که حتی در کون و مکان نیز نشانی از معشوق نیافته است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین استفاده از استعاره‌هایی مانند شراب مغان و سماع مرغ صراحی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۴۱۸

دوشم وطن به جز در دیر مغان نبود
قوت روان من ز شراب مغانه بود

بود از خروش مرغ صراحی سماع من
وز سوز سینه هر نفسم جز فغان نبود

دل را که بود بی خبر از جام سرمدی
جز لعل جانفزای بتان کام جان نبود

طاوس جلوه ساز گلستان عشق را
بیرون ز صحن روضهٔ قدس آشیان نبود

کس در جهان نبود مگر یار من ولیک
گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود

بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان
دیدم گلی شکفته که در گلستان نبود

همچون کمر بگرد میانش درآمدم
او را میان ندیدم و او درمیان نبود

جز خون دل که آب رخم را بباد داد
در جویبار چشم من آب روان نبود

گفتم کرانه بگیرم از آشوب عشق او
وین بحر را چو نیک بدیدم کران نبود

کون ومکان بگشتم و در ملک هر دو کون
او را مکان ندیدم و بی او مکان نبود

خواجو گهی بنور یقین راه باز یافت
کز خویشتن برون شد و اینم گمان نبود
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.