هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و مستی و دیوانگی سخن می‌گوید و از نداشتن همنشین برای نوشیدن شراب شکایت می‌کند. او از ساقی می‌خواهد که باقی باده را به او بدهد تا بتواند باده‌پرستی کند و از خودگذشتگی نماید. شاعر از رهایی از بند خود و نشستن در آرامش سخن می‌گوید و از عشق و مستی خود دفاع می‌کند. او همچنین از عشق به معشوق و تسلیم شدن در برابر او می‌گوید و از دردها و رنج‌هایش سخن می‌راند.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است و استفاده از استعاره‌هایی مانند شراب و مستی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تسلیم شدن در برابر معشوق و دردهای عشق نیاز به بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۶۳۳

امروز که من عاشق و دیوانه و مستم
کس نیست که گیرد بشرابی دو سه دستم

ای لعبت ساقی بده آن بادهٔ باقی
تا باده پرستی کنم و خود نپرستم

با خود چو دمی خش ننشستم بهمه عمر
برخاستم از بند خود و خوش بنشستم

گر بیدل و دینم چه بود چاره چو اینم
ور عاشق و مستم چه توان کرد چو هستم

می‌برد دلم نرگس مخمورش و می‌گفت
کای همنفسان عیب مگیرید که مستم

رفتی و مرا برسرآتش بنشاندی
باز آی که از دست تو برخاک نشستم

چون حلقهٔ گیسوی تو از هم بگشودم
از کفر سر زلف تو زنار ببستم

در چنبر گردون ز دمی چنگ بلاغت
با این همه از چنبر زلف تو نجستم

تا در عقب پیر خرابات نرفتم
از درد سر و محنت خواجو بنرستم
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.