هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از خواجوی کرمانی، بیانگر حالات شاعر در مستی عشق و وابستگی به معشوق است. او از دوری و فراق شکایت دارد، اما همچنان به عشق وفادار است و حتی در رنج عشق، خود را سوزانده و می‌سازد. شاعر از زیبایی‌های معشوق مانند زلف و خال او یاد می‌کند و از اسارت در دام عشق سخن می‌گوید. در نهایت، با وجود شکسته شدن دل، به عهد خود با معشوق وفادار می‌ماند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و عرفانی عمیق است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد.

غزل شمارهٔ ۶۳۴

تخفیف کن از دور من این باده که مستم
وزغایت مستی خبرم نیست که هستم

بر بوی سر زلف تو چون عود برآتش
می‌سوزم و می‌سازم و با دست بدستم

در حال که من دانهٔ خال تو بدیدم
در دام تو افتادم و از جمله برستم

دیشب دل دیوانهٔ بگسسته عنانرا
زنجیر کشان بردم و در زلف تو بستم

با چشم تو گفتم که مکن عربده جوئی
گفت از نظرم دور شو این لحظه که مستم

زان روز که رخسار چو خورشید تو دیدم
چون سنبل هندوی تو خورشید پرستم

آهنگ سفر کردی و برخاست قیامت
آن لحظه که بی قامت خوبت بنشستم

شاید که ز من خلق جهان دست بشویند
گر در غمت از هر دو جهان دست نشستم

هر چند شکستی دل خواجو بدرستی
کان عهد که با زلف تو بستم نشکستم
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.