هوش مصنوعی: این شعر از خواجوی کرمانی، بیانگر درد و رنج شاعر از روزگار جوانی و ناملایمات زندگی است. او از چرخ بداختر و حوادث روزگار شکایت می‌کند و از عشق و آرزوهایش می‌گوید. شاعر به سلطان فلک خطاب می‌کند و از او طلب کمک می‌نماید. در پایان، شاعر به خاموشی و فروتنی توصیه می‌کند و از غرور و تکبر دوری می‌جوید.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای سنین پایین‌تر دشوار است. همچنین، برخی از اشارات و استعارات ممکن است برای مخاطبان جوان نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۸۹۴

دی سیر برآمد دلم از روز جوانی
جانم به لب آمد ز غم و درد نهانی

کردم گله زین چرخ سیه روی بد اختر
کز بهر دو قرصم بجهان چند دوانی

جان من دلسوخته را هیچ مرادی
حاصل نشود تا تو بکامش نرسانی

فریاد ز دست تو که از قید حوادث
یک لحظه امانم ندهی خاصه امانی

هر که چو قلم گاه سخن در بچکاند
خون سیه از تیغ زبانش بچکانی

کی شاد شود خسروی از دور تو کز تو
بی دار به دارا نرسد تخت کیانی

سلطان فلک گرم شد و گفت که خواجو
بر ملک بقا زن علم از عالم فانی

زین پیر جهاندیدهٔ بد روز چه خواهی
بر وی ز چه شنعت کنی و دست فشانی

هر چند جهانی ز سلاطین زمانه
آخر نه گدای در سلطان جهانی

در مصر معانی ید بیضا بنمائی
وقتی که چو موسی نکشی سر ز شبانی

گر نایب خاقانی و خاقانی وقتی
ور ثانی سحبانی و حسان زمانی

چون شمع مکش سر که بیکدم بکشندت
با این همه گردنکشی و چرب زبانی

خاموش که تا در دهن خلق نیفتی
در ملک فصاحت چو زبان کام نرانی

زین طایفه شعرت بشعیری نخرد کس
گر آب حیاتست بپاکی و روانی

با این همه یک نکته بگویم ز سر مهر
هر چند که دانم که تو این شیوه ندانی

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.