هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از خواجوی کرمانی، زیبایی معشوق و تأثیر آن بر شاعر را توصیف می‌کند. شاعر از زلف عنبرین، چشم‌های فریبنده و ابروی کمانی معشوق سخن می‌گوید و از دیوانگی عشق و تسلیم دل در برابر این زیبایی می‌سراید. همچنین، اشاراتی به مفاهیم عرفانی مانند دل‌سپردن به دنیای معنوی و رهایی از تعلقات دنیوی دارد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند دیوانگی عشق و تسلیم دل نیاز به درک بالاتری از احساسات و تجربیات زندگی دارد.

غزل شمارهٔ ۹۲۲

ایکه عنبر ز سر زلف تو دارد بوئی
جعدت از مشک سیه فرق ندارد موئی

آهوانند در آن غمزهٔ شیر افکن تو
گر چه در چشم تو ممکن نبود آهوئی

دل بزلفت من دیوانه چرا می‌دادم
هیچ عاقل ندهد دل بچنان هندوئی

مدتی گوشه گرفتم ز خدنگ اندازان
عاقبت گشت دلم صید کمان ابروئی

عین سحرست که پیوسته پریرویانرا
طاق محراب بود خوابگه جادوئی

دل شوریده که گم کردن و دادم بر باد
می‌برم در خم آن طره مشکین بوئی

بهر دفع سخن دشمن و از بیم رقیب
دیده سوی دگری دارم و خاطر سوئی

بلبل سوخته دل باز نماندی بگلی
اگر آگه شدی از حسن رخ گلروئی

دل خواجو همه در زلف بتان آویزد
زانکه دیوانه شد از سلسلهٔ گیسوئی
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.