هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از مستی و شراب به عنوان نمادهایی از عشق الهی و وصال با معشوق ازلی سخن می‌گوید. او از زیبایی‌های جهان، ساقی، شراب، و جام به عنوان استعاره‌هایی برای تجربه‌های روحانی و عرفانی استفاده می‌کند. شاعر تأکید می‌کند که همه جهان از عشق یار سرمست است و این مستی در هر موجودی به شکلی متفاوت ظاهر می‌شود.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و استعاره‌های پیچیده است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از نمادهای شراب و مستی ممکن است برای سنین پایین تر مناسب نباشد.

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - ایضاله

هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان
که مست بودم از آن می که جام اوست جهان

به کام دوست می مهر دوست می‌خوردم
در آن نفس که ز جان جهان نبود نشان

به چشم یار رخ خوب یار می‌دیدم
در آن مقام که می‌زیستم به جان کسان

تبسم لب ساقی مرا شرابی داد
ز باده‌ای که شد از لطف او قدح خندان

مرا پیاله چو جام جهان‌نما باشد
ببین شراب چه باشد، ندیم، خود میدان

شراب داد مرا ساقی از خمستانی
که جرعه‌چین در اوست روضهٔ رضوان

بساط عیش من افکند در گلستانی
که خاکروب در اوست حوری و غلمان

درین بساط یکی بود ساغر و ساقی
درین مقام یکی بود مطرب و الحان

که دید جام که کار شراب ناب کند؟
که دید می که بود جام او رخ تابان؟

هم از لطافت می می‌گرفت رنگ قدح
هم از صفای قدح می‌نمود باده عیان

صفای جام بیامیخت با لطافت می
ظهور یافت ازین امتزاج ساغر جان

درین قدح رخ ساقی معاینه بنمود
ز حسن کرد دوصد رنگ آشکار و نهان

چو هیچ رنگ ندارد شراب ما، ز کجا
پدید می‌شود این رنگ‌های بی‌پایان؟

مگر شراب به جام جهان‌نما دادند
که می‌نماید از اجرام جام، این الوان؟

از آنکه نیست مقید به هیچ رنگ آن می
بهر صفت که بود جام بر زند سر از آن

گهی به گونهٔ معشوق آشکار شود
گهی به گونهٔ عاشق چو نوبهار و خزان

ز عکس روشن آن باده می‌شود روشن
جهان تیره کنون دم به دم زمان به زمان

ز عکس می چه عجب گر جهان منور شد؟
که مه ز تابش خورشید می‌شود رخشان

به بوی جرعه کنون سال‌های گوناگون
مئی پدید شود از سرای غیب در آن

همه جهان ز می عشق یار سرمستند
ولیک مستی هر مست هست دیگرسان

نیافت هیچ نصیب از حیات آنکه نیافت
ازین شراب نصیب، از جماد تا حیوان

چنین شراب فلک چون به هفت جام خورد
عجب نباشد اگر می‌شود به سر غلتان

چو ساقی مه نو ساغری نهد بر کف
هم از برای مه و مهر می‌رود خندان

ازین شراب اگر جرعه بر زمین نچکد
چرا شکوفه کند باغ و بشکفد بستان؟

شگفت نیست که گل رنگ و بوی می دارد
وگرنه بلبل بیدل چرا زند دستان؟

وگرنه نرگس مخمور یار سرمست است
چرا کند به جهان در خرابی آن فتان؟

سرشته‌اند ز می طینتم وگرنه چرا
همیشه مست و خرابم ز غمزهٔ جانان؟

وگرنه مردمک چشم آن نگار منم
چراست نام من از جملهٔ جهان انسان؟

چو بر زبان عراقی حدیث عشق رود
برو مگیر، که آندم نه آن اوست زبان
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - ایضاله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.