۶۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴

باد بهار مرهم دلهای خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است

شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می‌کند
از بهر داغ لاله که در خون نشسته است

وقت است اگر ز پوست بر آیند غنچه‌ها
شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است

زنجیریی است ابر که فریاد می‌کند
دیوانه‌ای است برق که از بند جسته است

پایی که کوهسار به دامن شکسته بود
از جوش لاله بر سر آتش نشسته است

افسانهٔ نسیم به خوابش نمی‌کند
از نالهٔ که بوی گل از خواب جسته است؟

صائب بهوش باش که داروی بیهشی
باد بهار در گره غنچه بسته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.