هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساس تهی‌دستی و بی‌قراری خود می‌گوید. او از دوری از اهل دل، نبود عشق و محبت در زندگی، و خاموشی دستگاه زندگی خود شکایت دارد. همچنین از خجالت و شرمی می‌گوید که می‌خواهد پرده‌پوش او شود، گرچه از تقوا بی‌بهره است. او از روزگار خوشدلی یاد می‌کند اما صفحه خاطرش از این خواب فراموش شده خالی است. شاعر به گفت‌وگوی پوچ ناصح گوش نمی‌دهد و با وجود داشتن ماه در آغوش، همچنان جای او را خالی می‌بیند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

غزل شمارهٔ ۴۱

مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است
چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است

از دل بیدار و اشک آتشین و آه گرم
دستگاه زندگی چون شمع خاموشم تهی است

خجلتی دارم که خواهد پرده‌پوش من شدن
گر چه از سجادهٔ تقوی بر و دوشم تهی است

سرگذشت روزگار خوشدلی از من مپرس
صفحهٔ خاطر ازین خواب فراموشم تهی است

گفتگوی پوچ ناصح را نمی‌دانم که چیست
اینقدر دانم که جای پنبه در گوشم تهی است!

گرچه دارم در بغل چون هاله تنگ آن ماه را
همچنان از شرم، جای او در آغوشم تهی است
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.