هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از احساس تنهایی، غم و ناامیدی خود سخن میگوید. او از نداشتن همراه و توشهای جز درد و افسوس مینالد و خود را مانند سیل بیهدف و تشنهی هر عکسی توصیف میکند. همچنین، از زندان فراموشی و دوری از عزیزان شکایت دارد و در نهایت اشاره میکند که شعرش برای دیگران مفید است، اما خودش از بخل و کمبودگی رنج میبرد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، موضوعات غم و تنهایی ممکن است برای سنین پایینتر سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۴۲
چون سرو به غیر از کف افسوس، برم نیست
از توشه به جز دامن خود بر کمرم نیست
چون سیل درین دامن صحرای غریبی
غیر از کشش بحر دگر راهبرم نیست
از فرد روان خجلت صد قافله دارم
هر چند به جز درد طلب همسفرم نیست
چون آینه و آب نیم تشنهٔ هر عکس
نقشی که ز دل محو شود در نظرم نیست
چون غنچهٔ تصویر، دلم جمع ز تنگی است
امید گشایش ز نسیم سحرم نیست
زندان فراموشی من رخنه ندارد
در مصرم و هرگز ز عزیزان خبرم نیست
صائب همه کس میبرد از شعر ترم فیض
استادگی بخل در آب گهرم نیست
از توشه به جز دامن خود بر کمرم نیست
چون سیل درین دامن صحرای غریبی
غیر از کشش بحر دگر راهبرم نیست
از فرد روان خجلت صد قافله دارم
هر چند به جز درد طلب همسفرم نیست
چون آینه و آب نیم تشنهٔ هر عکس
نقشی که ز دل محو شود در نظرم نیست
چون غنچهٔ تصویر، دلم جمع ز تنگی است
امید گشایش ز نسیم سحرم نیست
زندان فراموشی من رخنه ندارد
در مصرم و هرگز ز عزیزان خبرم نیست
صائب همه کس میبرد از شعر ترم فیض
استادگی بخل در آب گهرم نیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.