۳۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۲

از سر کوی تو گر عزم سفر می‌داشتم
می‌زدم بر بخت خود پایی که برمی‌داشتم

داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان
می‌زدم بر سینه هر سنگی که برمی‌داشتم

زندگی را بیخودی بر من گوارا کرده است
می‌شدم دیوانه گر از خود خبر می‌داشتم

دل چو خون گردید، بی‌حاصل بود تدبیرها
کاش پیش از خون شدن دل از تو برمی‌داشتم

می‌ربودندم ز دست و دوش هم دردی‌کشان
چون سبو دست طلب گر زیر سر می‌داشتم

می‌فشاندم آستین بر رنگ و بوی عاریت
زین چمن گر چون خزان برگ سفر می‌داشتم

جیب و دامان فلک پر می‌شد از گفتار من
در سخن صائب هم‌آوازی اگر می‌داشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.