هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد بی‌عشقی و بیدردی می‌نالد و از تأثیرات آن بر زندگی خود می‌گوید. او عشق را می‌ستاید که با وجود بی‌نیازی، ناز جهان را از او کشیده است. همچنین، از از دست دادن آرزوها و ناامیدی از عدالت فلک شکایت می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از نمادها و استعاره‌های پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۱۵۷

ز بی‌عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
وگرنه همچو نخل طور آتش می‌چکید از من

ز بیدردی دلم شد پاره‌ای از تن، خوشا عهدی
که هر عضوی چو دل از بیقراری می‌تپید از من

به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم
که با آن بی‌نیازی، ناز عالم می‌کشید از من

چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟
زبان شکر جای سبزه دایم می‌دمید از من

نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را
به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من

تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را
نپیوندند به کام دل، ترا هر کس برید از من!

ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد
چراغان شد ز خون تازه، خاک هر شهید از من

ز انصاف فلک، دلسرد غواصی شدم صائب
ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.