هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و غمگینانه درباره عشق نافرجام و درد ناشی از آن است. شاعر از عشق به معشوقی با چشمان کینه‌توز و ابروی سیاه می‌گوید که صبر او را به تاراج برده است. او از غم و درد ناشی از این عشق شکایت می‌کند و خود و دلش را مقصر می‌داند. در پایان، شاعر به دل خود توصیه می‌کند که از نگاه کردن به سروقدان و خوبرویان بپرهیزد و به عواقب بی‌ادبی اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عاشقانه پیچیده و غمگینانه است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد عشق و سرزنش خود ممکن است برای سنین پایین مناسب نباشد.

قصیدهٔ ۳۰

منصور باد لشکر آن چشم کینه‌خواه
پیوسته باد دولت آن ابروی سیاه

عشقش سپه کشید به تاراج صبر من
آن‌گه که شب ز مشرق بیرون کشد سپاه

جانم دژم شد از غم آن نرگس دژم
پشتم دو تا شد از خم آن سنبل دو تاه

این درد و این بلا به من از چشم من رسید
چشمم گناه کرد و دلم سوخت بی‌گناه

ای دل! مرا بحل کن، وی دیده! خون گری
چندان که راه بازشناسی همی ز چاه

بر قد سرو قدان کمتر کنی نظر
بر روی خوبرویان کمتر کنی نگاه

ای دل! تو نیز بی‌گنهی نیستی از آنک
از دیدن نخستین بیرون شدی ز راه

گیرم که دیده پیش تو آورد صورتی
چون صد هزار زهره و چون صد هزار ماه

گر علتیت نیست، چرا در زمان بری
در حلقه‌های زلفش نشناخته پناه؟

ای دل! کنون بنال در این بستگی و رنج
این است حد آن که ندارد ادب نگاه

چون بنده گشت جاهل و خودکام و بی‌ادب
او را ادب کنند به زندان پادشاه
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ ۲۹
گوهر بعدی:قصیدهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.