۳۵۳ بار خوانده شده

قصیدهٔ ۳۲

مگر می‌کند بوستان زرگری
که دارد به دامان زر جعفری؟

به کان اندر، آن مایه زر توده نیست
که باشد در این دکهٔ زرگری

به باغ این چنین گفت باد صبا
که : «چونی بدین مایه حیلت وری؟

به ده ماه از این پیش دیدمت من
تهیدست و خسته‌تن از لاغری

وز آن پس به دو ماه دیدمت باز
به تن جامه چینی و ششتری

به سه ماه از آن پس شدی بارور
شکم کرده فربه ز بارآوری

به دیدار نو بینم اکنون تو را
طرازیده بر تن قبای زری

همانا که تو گنج زر یافتی
که کردی بدین گونه زر گستری

به گاه جوانی همی داشتی
به طنازی آیین لعبتگری

کنون گشته‌ای سخت پیر و حریص
همی خواسته نیز گردآوری

دگر باره دختر شوی، ای عجب!
عجوزه ندیدم بدین دختری»

چمن زر فروش است و زاغ سیاه
شده زر او را به جان مشتری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ ۳۱
گوهر بعدی:قصیدهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.