هوش مصنوعی: این متن شعری است که از درد فراق و ناسازگاری روزگار سخن می‌گوید. شاعر از رفتن معشوق و بی‌مهری او شکایت دارد و از غم و اندوهی که بر جای مانده، می‌نالد. او از بندهای روزگار و نازهای معشوق که مانند زنجیر بر پای پروازش بسته شده، گله می‌کند و در نهایت، از غفلت معشوق از دردهایش می‌سوزد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن نیاز به بلوغ عاطفی و شناخت ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند شکایت از روزگار و فراق ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۱۲۹

بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت
کرد خود بدمهری و تهمت به صد دل بست و رفت

بود محل بندی لیل ز باد روزگار
محملی کز ناز آن شیرین شمایل بست و رفت

تا نگردم گرد دام زلف دیگر مهوشان
پای پروازم به آن مشگین سلاسل بست و رفت

دل به راه او چو مرغ نیم به سمل می‌طپید
او به فتراک خودش چون صید به سمل بست و رفت

تا گشاید بر که از ما قایلان درد خویش
چشم لطفی کز من آن بی‌درد و غافل بست و رفت

خود در آب چشم خویشم غرق و می‌سوزم که او
غافل از سیل چنین پرزور محمل بست و رفت

لال بادا محتشم با همدمان کان تازه گل
رخت ازین گلشن ز غوغای عنا دل بست و رفت
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.