هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از محتشم کاشانی، بیانگر درد عشق و جدایی است. شاعر از یار بی‌درد شکایت می‌کند که با وجود آگاهی از رنج او، تغافل می‌ورزد. او به خداوند پناه می‌برد که تنها او از رازهای نهان و دردهایش آگاه است. شاعر خود را در برابر معشوق حقیر می‌داند و عشق او را فراتر از ملک و حور و پری توصیف می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه در این شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و استعارات به دانش ادبی و تجربه زندگی بیشتری نیاز دارند.

غزل شمارهٔ ۲۱۱

یار بیدردی غیر و غم ما می‌داند
می‌کند گرچه تغافل همه را می‌داند

آفتابیست که دارد ز دل ذره خبر
پادشاهیست که احوال گدا می‌داند

گر بسازم به جفا لیک چه سازم با این
که جفا می‌کند آن شوخ و وفا می‌داند

ای طبیب ار تو دوائی نکنی درد مرا
آن که این در به من داد دوا می‌داند

همه شب دست در آغوش خیالت دارم
کوری آن که مرا از تو جدا می‌داند

روز و شب مهر تو می‌ورزم و این راز نهان
کس ندانست به غیر از تو خدا می‌داند

محتشم کز ملک و حور و پری مستغنی است
خویشتن را سگ آن حور لقا می‌داند
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.