هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از دیدار معشوق در صبح دم سخن می‌گوید، جایی که زیبایی و جذابیت او چنان است که حتی خورشید نیز در مقایسه با او ناچیز به نظر می‌رسد. شاعر از ناز و عشوه‌های معشوق می‌گوید که او را می‌کشد و از اضطراب و انتظار خود سخن می‌گوید. همچنین، اشاره‌ای به اسارت در زلف معشوق و عذاب عشق دارد. در پایان، شاعر بیان می‌کند که در هیچ کتابی سخنی از عشق به این زیبایی وجود ندارد و تنها اوست که این تجربه را بیان کرده است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، درک کامل آن نیاز به آشنایی با ادبیات و اصطلاحات شعری دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل می‌شود.

غزل شمارهٔ ۲۳۷

دی صبح دم که عارض او بی‌نقاب بود
چیزی که در حساب نبود آفتاب بود

صد عشوه کرد لیک مرا زان میانه کشت
نازی که در میانهٔ لطف و عتاب بود

از دام غیر جسته ز پر کارئی که داشت
می‌آمد آرمیده و در اضطراب بود

در انتظار دردم بسمل شدم هلاک
با آن که در هلاک من او را شتاب بود

تا در اسیر خانه آن زلف بود غیر
من در شکنجه بودم و او در عذاب بود

در صد کتاب یک سخن از سر عشق نیست
گفتیم یک سخن که در آن صد کتاب بود

امشب کسی نماند که لطفی ندید ازو
جز محتشم که دیدهٔ بختش به خواب بود
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.