۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۷

هزارگونه متاع است ناز را به دکانش
نگاه گوشهٔ چشم از متاع‌های گرانش

خطاب خود به من از اهل بزم خاسته پنهان
که نرگسش شده گویا و خامش است زبانش

هزار نکته بیان می‌کند به جنبش ابرو
هزار نکته دیگر که مشکل است بیانش

حواله دل محروم من نمی‌شود الا
به سهو تیر نگاهی که می‌جهد ز کمانش

دلم که صبر و خرد برده‌اند بی‌خبر از وی
به آن دو نرگس فتان مگر که فتنه گمانش

به من که ساده دلی کاملم ملاطفت وی
تغافلیست که خود نام کرده لطف نهانش

کسی چه نام کند غبن این معامله کاورا
نگاه بر دگرانست و محتشم نگرانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.