هوش مصنوعی: شاعر با بیان احساسات عمیق خود از عشق و جدایی، درد و رنج روحی و جسمی خود را توصیف می‌کند. او از رفتن از شهر و واکنش مردم می‌گوید و با تصاویر شاعرانه مانند دشت تفتان و صحرای قیامت، احساسات خود را بیان می‌کند. در نهایت، او با وجود تمام التماس‌ها برای ماندن، تصمیم به رفتن می‌گیرد.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تصاویر پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۴۳۹

از سر کوی تو با صدگونه سودا می‌روم
داغ بر جان بار بر دل خار در پا می‌روم

آن چه با جان من بدروز می‌کردی مدام
کی کنی امروز اگر دانی که فردا میروم

مژدهٔ تخفیف وحشت ده سگان خویش را
کز درت با یک جهان فریاد و غوغا می‌روم

می‌روم زین شهر و اهل شهر یک یک می‌کنند
زاری بر من که پنداری ز دنیا می‌روم

دشت تفتان‌تر ز صحرای قیامت می‌شود
با تف دل چون من مجنون به صحرا می‌روم

در لباس منع رفتن بس کن ای جادوزبان
این تقاضاها که من خود بی‌تقاضا می‌روم

محتشم از بس پشیمانی به آن سرو روان
حرف رفتن سر به سر می‌گویم اما می‌روم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.