هوش مصنوعی: شاعر از درد عشق و فراق یار می‌نالد و از جفا و بی‌مهری معشوق شکایت می‌کند. او از تنهایی و بی‌کسی می‌گوید و این که کسی نیست تا غمش را بفهمد یا از او بپرسد. عشق را کاری سخت و همراه با درد و خاکساری می‌داند و با وجود تحمل رنج‌های بسیار، به وصال نرسیده است. معشوق همواره او را آزار می‌دهد و شاعر از این رفتارها رنج می‌برد.
رده سنی: 16+ متن حاوی مضامین عاشقانه‌ی عمیق و احساسات پیچیده‌ی انسانی است که درک آن برای مخاطبان کم‌سن‌وسال دشوار است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد عشق، جفا، و تنهایی نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

غزل شمارهٔ ۵۶۰

چو می‌نماید، که هست با من، جفا و جورت، ز روی یاری
ز دست جورت، فغان برآرم، اگر تو دست از، جفا نداری

بخشم گفتی، نمی‌گذارم، که زیر تیغم، برآوری دم
مرا چه یارا که دم برآرم، اگر دمارم، ز جان برآری

شب فراقت کز اشتیاقت به جان فکارم به تن نزارم
به خواب کس را نمی‌گذرام ز بس که دارم فغان و زاری

نه همزبانی، که من زمانی، باو شمارم، غمی که دارم
نه نیک خواهی که، گاهگاهی، ز من بپرسد، غم که داری

به درد از آنرو، گرفته‌ام خو، به خاک از آن رو، نهاده‌ام رو
که عشق کاری، نباشد الا، به دردمندی، ز خاکساری

اگرچه کردم، چو بلبل ای گل، در اشتیاقت، بسی تحمل
ز باغ وصلت، گلی نچیدم، جز این که دیدم، هزار زاری

همیشه گوئی، که محتشم را، برآرم از جا، درآرم از پا
ز پا درآید، ز جان برآید، شبی که مستش، تو در برآری
وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.