هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و غنایی، بیانگر درد و رنج عاشقی است که در دام عشق گرفتار شده است. شاعر از عشق به معشوقی با زلف سیاه و چشم‌های فتنه‌انگیز سخن می‌گوید و از ناکامی‌ها و حسرت‌های خود می‌نالد. او از مستی و می‌گساری نیز سخن می‌گوید که گویی راهی برای فرار از این درد است.
رده سنی: 16+ محتوا شامل موضوعات عاشقانه پیچیده، حسرت و ناکامی، و اشاره به می‌گساری است که برای درک و تجربه‌ی بهتر، به بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارد. این موضوعات ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک یا مناسب نباشد.

غزل شمارهٔ ۱۴۷

تا دلم در خم آن زلف سیه‌نام افتاد
چون غریبی است که در کشمکش شام افتاد

سر ناکامی دل باختگان دانستم
تا مرا کار بدان دلبر خودکام افتاد

چه کنم گر نکنم پیروی باد صبا
که میان من و او کار به پیغام افتاد

نظر از روشنی شمس و قمر پوشیدم
تا نگاهش به من تیره سرانجام افتاد

همه از فتنهٔ ایام ز پا افتادند
فتنهٔ چشم سیاهش پی ایام افتاد

آن که هرگز قدمی از پی ناموس نرفت
بر سر کوی خرابات نکونام افتاد

این همه باده که مستان سبو کش زده‌اند
جرعه‌اش بود که از لعل تو در جام افتاد

ریخت تا دام سر زلف تو بر دانهٔ خال
می‌خورم حسرت مرغی که در این دام افتاد

میگساری که لب و چشم تو بیند، داند
که چرا از نظرم شکر و بادام افتاد

نامه گر سوخت ز تحریر فروغی نه عجب
که ز تفسیر غمت شعله در اقلام افتاد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.