هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از عشق نافرجام و درد دل شاعر در برابر معشوق سخن می‌گوید. شاعر از نگاه سیه‌چشم معشوق و تأثیر عمیق آن بر دل خود می‌گوید، از امیدهای بربادرفته و رنج‌های عشق شکایت می‌کند و در نهایت به ناتوانی در برابر جفای معشوق اعتراف می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه پیچیده و احساسات عمیق است که درک آن برای نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار بوده و ممکن است برای مخاطبان با تجربه‌های عاطفی محدود نامناسب باشد.

غزل شمارهٔ ۱۵۱

تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد
از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد

من بندهٔ آن خواجه که با مژدهٔ عفوش
هر بنده که بر خواست به فکر گنه افتاد

گردید امید دلم از ذوق فراموش
هرگه که مرا دیده به امیدگه افتاد

صد بار دل افتاد در آن چاه زنخدان
یک بار اگر یوسف کنعان به چه افتاد

از دست جفای تو شکایت نتوان کرد
مسکین چه کند کار چو با پادشه افتاد

دل از صف مژگان تو بیرون نبرد جان
مانند شکاری که بر جرگ سپه افتاد

در مرحلهٔ عشق تو ای سرو قباپوش
چندان بدویدیم که از سر کله افتاد

ز امید نگاهی که به حالش نفکندی
دردا که مریض تو به حال تبه افتاد

آنجا که فروغ مه من یافت فروغی
خورشید فروغی است که بر خاک ره افتاد
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.