۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۶

کسی ز فتنهٔ آخر زمان خبر دارد
که زلف و کاکل و چشم تو در نظر دارد

نه دیده از رخ خوب تو می‌توان برداشت
نه آه سوختگان در دلت اثر دارد

نه دل از طره خم برخمت توان برکند
نه شام تیره هجران ز پی سحر دارد

ز سحر نرگس جادوی تو عیانم شد
که فتنه‌های نهانی به زیر سر دارد

هزار نشه فزون دیده‌ام ز هر چشمی
ولی نگاه تو کیفیت دگر دارد

ز ابروان تو پیوسته می‌تپد دل من
که از مژه به کمان تیر کارگر دارد

حدیث سوختگانت به لاله باید گفت
کز آتش ستمت داغ بر جگر دارد

سری به عالم عشقت قدم تواند زد
که پیش تیغ بلا سینه را سپر دارد

برغم غیر مکش دم به دم فروغی را
که مهرت از همه آفاق بیشتر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.