۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۵

جهان عشق ندانم چه زیر سر دارد
که زیر هر قدمی یک جهان خطر دارد

دریده تا نشود پرده‌ات نمی‌دانی
که حسن پرده‌نشینان پرده در دارد

ز روی و موی بتان می‌توان یقین کردن
که شام اهل محبت ز پی سحر دارد

بهای بوسه او نقد جان دریغ مکن
که این معامله نفع از پی ضرر دارد

گدا چگونه کند سجده آستانی را
که بر زمین سر شاهان تاجور دارد

اسیر بند سواری شدم ز بخت بلند
که در کمند اسیران معتبر دارد

فتاده بر لب میگون شاهدی نظرم
که خون ناحق عشاق در نظر دارد

چسان هوای تو از سر بدر توانم کرد
که با تو هر سر مویم سر دگر دارد

به ملک مهر و وفا کام خشک و چشم‌تر است
وظیفه‌ای که فروغی ز خشک و تر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.