۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۹

ای به دل ها زده مژگان تو پیکانی چند
منت ناوک دل‌دوز تو بر جانی چند

گوشه چاک گریبانت اگر بگشایی
بشکنی رونق بازار گلستانی چند

تا بریدند بر اندام تو پیراهن ناز
بر دریدند ز هر گوشه گریبانی چند

جمع کن سلسلهٔ زلف پریشانت را
تا مگر جمع کنی حال پریشانی چند

یوسف دل که شد از چاه زنخدانت خلاص
از خم زلف تو افتاد به زندانی چند

تنگ شد جای ز بسیاری مرغان قفس
بودی ای کاش مرا قوت افغانی چند

ناصحا منع فروغی ز محبت تا کی
گو به آن مه نکند عشوهٔ پنهانی چند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.