۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۳

خاکم به ره آن بت چالاک نکردند
فریاد که کشتندم و در خاک نکردند

من طایفه‌ای بر سر آن کوی ندیدم
کز دست غمش جامهٔ جان چاک نکردند

من باک ندارم مگر از بی بصرانی
کاندیشه از آن غمزهٔ بی‌باک نکردند

قومی به وصالش نتوانند رسیدن
کز تیر دعا رخنه در افلاک نکردند

فردای قیامت به چه رو سر زند از خاک
خلقی که در آن حلقهٔ فتراک نکردند

شستند به دریای محبت تن ما را
لیک از رخ ما گرد غمش پاک نکردند

المنة لله که بمردند گروهی
کز عشق تو جان دادم، ادراک نکردند

غم دست برآورد مگر باده‌فروشان
امشب به قدح آب طربناک نکردند

کاری که غمش با دل من کرد فروغی
از برق فروزنده به خاشاک نکردند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.