هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از فروغی بیانگر درد و رنج عشق نافرجام است. شاعر از معشوق می‌خواهد نقاب از چهره بردارد و عشاق را که مانند نقشی بر دیوارند، به رسمیت بشناسد. او از خواری عشق شکایت دارد و می‌گوید حتی گل‌های گلستان در حضور معشوق خوار می‌شوند. شاعر همچنین به بی‌اعتنایی معشوق و سخت‌گیری‌های او اشاره می‌کند و می‌گوید عاشقان با وجود همه رنج‌ها، همچنان به عشق وفادارند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عاشقانه عمیق و گاهی دردناک است که درک آن‌ها به بلوغ عاطفی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد.

غزل شمارهٔ ۲۳۰

بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند
که با وجود تو عشاق نقش دیوارند

چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم
که پیش روی تو گل های گلستان خوارند

با خلد خواندمان شیخ شهر و زین غافل
که ساکنان درت از بهشت بیزارند

تو گر به سینه دل سخت آهنین داری
شکستگان تو هم آه آتشین دارند

به سخت‌گیری ایام هیچ کم نشوند
گرفتگان کمندت ز بس که بسیارند

تو شادکامی و شهری مسخر غم عشق
تو مست خوابی و خلقی ز غصه بیدارند

به جز بنفشه نروید ز خاک پاکانی
که از طپانچهٔ عشقت کبودرخسارند

حساب خون من افتاده است با قومی
که خون بی گنهان را به هیچ نشمارند

گناهکار تر از من کسی فروغی نیست
به کیش دولت اگر عاشقان گنه کارند
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.