۴۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۱

چون بتان دستی به ناز زلف پر چین می‌برند
شیخ را از کعبه در بت‌خانهٔ چین می‌برند

چون شهیدان طلب را زنده می‌سازند باز
کوه‌کن را بر سر بازار شیرین می‌برند

چون خداوندان خوبی کوش شاهی می‌زنند
صبر و آرام از دل عشاق مسکین می‌برند

چون به یاد چشم او اهل نظر را می‌کشند
یک جهان کیفیت جام جهان‌بین می‌برند

ترک جان می‌بایدم گفتن که این شیرین‌لبان
بوسه می‌بخشند، اما جان شیرین می‌برند

تنگ شد کار شکر امشب مگر میخوارگان
نقل مجلس را از آن لب های نوشین می‌برند

هر که سر از عنبری خط جوانان می‌کشد
حلقه‌ها در حلقش از گیسوی مشکین می‌برند

من به باغی باغبانی می‌کنم با چشم تر
کز درختش دیگران گل های رنگین می‌برند

من به بزمی باده می‌نوشم که مستانش مدام
مایهٔ مستی از آن چشم خمارین می‌برند

من بتی را قبله می‌سازم که در دیر و حرم
اسم او را مؤمن و ترسا به تمکین می‌برند

بر همه گردن فرازان سجده واجب می‌شود
چون به مجلس نام سلطان ناصرالدین می‌برند

هم دعای دولتش خیل ملائک می‌کنند
هم غبار موکبش چشم سلاطین می‌برند

هر کجا بر تخت شاهی می‌نشیند شاد کام
نو عروس بخت را آن جا به آیین می‌برند

چون فروغی در سر هر هفته می‌سازد غزل
نزد شاهش از پی احسان و تحسین می‌برند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.