۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۸

گر ز غلامیش نشانت دهند
سلطنت کون و مکانت دهند

بندهٔ او شو که یک التفات
خواجگی هر دو جهانت دهند

پیروی پیر خرابات کن
تا شرف بخت جوانت دهند

دامن رندان سبک سیر گیر
تا همه دم رطل گرانت دهند

سر به خط ساقی گل‌چهره نه
تا ز قضا خط امانت دهند

بادهٔ مستانه بنوش آشکار
تا خبر از راز نهانت دهند

تا نرسد جان تو بر لب کجا
نوشی از آن گنج دهانت دهند

گر نگری لعل گهربار او
دیدهٔ یاقوت فشانت دهند

گر بدری پردهٔ تن را ز هم
ره به سراپرده جانت دهند

در عوض خاک در او مگیر
گر همه گل‌زار جنانت دهند

کاش فروغی شب هجران دوست
تا به سحر تاب و توانت دهند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.