هوش مصنوعی:
شاعر در این متن به بیان عشق و وفاداری خود پرداخته و از ناکامیها و رنجهای عاشقانه خود میگوید. او از بیوفایی معشوق، اندوه محبت، و نادیده گرفته شدن احساساتش شکایت دارد. همچنین، در بخشی از متن به ستایش ناصرالدین شاه و دعا برای بقای دولت او اشاره میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی پیچیده است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار بوده و ممکن است برای آنها جذاب نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناکامی و شکایت از زندگی نیاز به درک عمیقتری از احساسات انسانی دارد.
غزل شمارهٔ ۲۵۳
مانع رفتن به جز مهر و وفای من نبود
ور نه در کوی بتان بندی به پای من نبود
گر نبودی کوه اندوه محبت در میان
لقمهای هرگز بقدر اشتهای من نبود
دانی از بهر چه کامم را دهان او نداد
انتها در خواهش بی منتهای من نبود
آن که در هر پرده نقش صورت شیرین کشید
با خبر از شاهد شیرین ادای من نبود
حلقهٔ گیسوی او با من سر سودا نداشت
ور نه کوتاهی ز اقبال رسای من نبود
تا فتادم در قفای چشم سحرانگیز او
کو نظربازی که چشمش در قفای من نبود
عرصهٔ نازش که از اندازه بیرون رفته بود
تنگ شد از کشتگان چندان که جای من نبود
گر شهیدان را به محشر خون بها خواهند داد
پس چرا قاتل به فکر خون بهای من نبود
از پس آتش زدن خاکسترم برباد داد
این عنایتهای گوناگون سزای من نبود
من که الا عاشقی جرمی نکردم هیچ وقت
این عقوبتهای پی در پی جزای من نبود
صد گره زلفش گشود اما ز کار دیگران
صد نگه چشمش نمود اما برای من نبود
عقدهها زد بر دل گویا که آن زلف بلند
واقف از عدل شه کشورگشای من نبود
ناصرالدین شاه عادل آن که هنگام دعا
جز بقای دولت او مدعای من نبود
از دعا آخر فروغی حاصلم شد مدعا
تا نپنداری اجابت در دعای من نبود
ور نه در کوی بتان بندی به پای من نبود
گر نبودی کوه اندوه محبت در میان
لقمهای هرگز بقدر اشتهای من نبود
دانی از بهر چه کامم را دهان او نداد
انتها در خواهش بی منتهای من نبود
آن که در هر پرده نقش صورت شیرین کشید
با خبر از شاهد شیرین ادای من نبود
حلقهٔ گیسوی او با من سر سودا نداشت
ور نه کوتاهی ز اقبال رسای من نبود
تا فتادم در قفای چشم سحرانگیز او
کو نظربازی که چشمش در قفای من نبود
عرصهٔ نازش که از اندازه بیرون رفته بود
تنگ شد از کشتگان چندان که جای من نبود
گر شهیدان را به محشر خون بها خواهند داد
پس چرا قاتل به فکر خون بهای من نبود
از پس آتش زدن خاکسترم برباد داد
این عنایتهای گوناگون سزای من نبود
من که الا عاشقی جرمی نکردم هیچ وقت
این عقوبتهای پی در پی جزای من نبود
صد گره زلفش گشود اما ز کار دیگران
صد نگه چشمش نمود اما برای من نبود
عقدهها زد بر دل گویا که آن زلف بلند
واقف از عدل شه کشورگشای من نبود
ناصرالدین شاه عادل آن که هنگام دعا
جز بقای دولت او مدعای من نبود
از دعا آخر فروغی حاصلم شد مدعا
تا نپنداری اجابت در دعای من نبود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.