۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۸

هر کس که دید روی تو آهی ز جان کشید
هر دل که شد اسیر تو دست از جهان کشید

هر خون که ریختی تو به محشر نشد حساب
پنداشتم حساب تو را می‌توان کشید

دیشب به یاد قد تو از دل کشیده‌ام
آهی که انتقام من از آسمان کشید

آن را که چرخ داد به کف سر خط امان
خود را به زیر سایه پیر مغان کشید

یک بارگی خصومت عشاق و بوالهوس
برخاست از میانه چو تیغ از میان کشید

ابروی او که مایهٔ چندین گشایش است
منت خدای را که به قتلم کمان کشید

مسکین کسی که داد ز کف آستین تو
مسکین‌تر آن که پای از آن آستان کشید

این است اگر تطاول گلچین و باغبان
باید قدم فروغی از این گلستان کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.