۳۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۳

چو باد بر شکند چین زلف غالیه بارش
قند ز هر شکنی صدهزار دل به کنارش

چه عشوه‌ها که خریدم ز چشم عشوه فروشش
چه باده‌ها که کشیدم ز لعل باده گسارش

مرا به صیدگهی می‌کشد کمند محبت
که خون شیر خورند آهوان شیر شکارش

اگر به داد جان ممکن است دیدن جانان
ز پرده گو به در آید که جان کنم به نثارش

چگونه سرو روانی به فکر خون من افتد
که ریخت خون جهانی به خاک راه گذارش

دلی که می‌رود اندر قفای سلسله‌مویان
نه می‌کشند به خونش نه می‌دهند قرارش

کسی که سلسله می‌سازد از برای مجانین
خبر هنوز ندارد ز موی سلسله دارش

کجا رواست که یک جا رود به دامن گل‌چین
گلی که بلبل مسکین کشید زحمت خارش

کنون وجود فروغی به هیچ کار نیاید
که باز داشته سودای عشق از همه کارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.