هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، بیانگر احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوق و عشق الهی است. شاعر از درد عشق، امید به بهبودی، و ستایش معشوق سخن میگوید. همچنین، اشاراتی به مفاهیم عرفانی مانند جنت، سحر، و تقدیر وجود دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۲۹۰
خوشا دلی که تو باشی نگار پردهنشینش
به زیر پرده بری در نگارخانهٔ چینش
گهی ز بوسهٔ شیرین شکر کنی به مذاقش
گهی ز باده رنگین قدح دهی به یمینش
کمین گشاده درآیی به هر دری به شکارش
کمان کشیده نشینی ز هر طرف به کمینش
گشاده چهره بیا در حضور خازن جنت
که بر کسی نگشاید در بهشت برینش
مریض عشق تو را جان به لب رسیده و ترسم
که بر رخ تو نیفتد نگاه بازپسینش
نظر ز چارهٔ بیمار خود مپوش خدا را
کجا بریم دلی را که کردهای تو چنینش
فتادهای که تو برداشتی ز خاک مذلت
کجا زمانه تواند که افکند به زمینش
فسون من چه کند با حریف شعبدهبازی
که هیچ معجزه باطل نکرد سحر مبینش
بدین امید که مرهم نهد به زخم درونم
چه زخم ها که بخوردم ز حقهٔ نمکینش
سپند در ره آن شهسوار میزنم آتش
که چشم بد نزند آتشی به خانهٔ زینش
خدنگ عشق به هر قلب خستهای که نشسته
نهاد سنگ بنالد ز نالههای حزینش
کسی که سر کشد از حلقهٔ کمند محبت
حواله کن به دم تیغ شاه ناصر دینش
ستوده خسرو اعظم، جهان گشای معظم
که باد تا به ابد ملک جم به زیر نگینش
فلک به چشم فروغی طلوع داده مهی را
که آفتاب قسم میخورد به صبح جبینش
به زیر پرده بری در نگارخانهٔ چینش
گهی ز بوسهٔ شیرین شکر کنی به مذاقش
گهی ز باده رنگین قدح دهی به یمینش
کمین گشاده درآیی به هر دری به شکارش
کمان کشیده نشینی ز هر طرف به کمینش
گشاده چهره بیا در حضور خازن جنت
که بر کسی نگشاید در بهشت برینش
مریض عشق تو را جان به لب رسیده و ترسم
که بر رخ تو نیفتد نگاه بازپسینش
نظر ز چارهٔ بیمار خود مپوش خدا را
کجا بریم دلی را که کردهای تو چنینش
فتادهای که تو برداشتی ز خاک مذلت
کجا زمانه تواند که افکند به زمینش
فسون من چه کند با حریف شعبدهبازی
که هیچ معجزه باطل نکرد سحر مبینش
بدین امید که مرهم نهد به زخم درونم
چه زخم ها که بخوردم ز حقهٔ نمکینش
سپند در ره آن شهسوار میزنم آتش
که چشم بد نزند آتشی به خانهٔ زینش
خدنگ عشق به هر قلب خستهای که نشسته
نهاد سنگ بنالد ز نالههای حزینش
کسی که سر کشد از حلقهٔ کمند محبت
حواله کن به دم تیغ شاه ناصر دینش
ستوده خسرو اعظم، جهان گشای معظم
که باد تا به ابد ملک جم به زیر نگینش
فلک به چشم فروغی طلوع داده مهی را
که آفتاب قسم میخورد به صبح جبینش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.