هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از فروغی بیانگر عشق و دلدادگی شدید شاعر به معشوق است. در آن از تشبیهات و استعارههای زیبایی مانند گیسوی پر خم، آهوی پر فن، و زلف کافر استفاده شده است. شاعر از اسارت دل در فراق و عشق سخن میگوید و به قدرت و جذابیت معشوق اشاره میکند که حتی پادشاهان و شیران را به اسارت میکشد. همچنین، در بخشهایی از شعر به مفاهیم عرفانی مانند دوری از دنیا و تمایل به وصال معشوق حقیقی پرداخته شده است.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مضامین عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و مفاهیم بلاغی ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۸۹
دامن کشان شبی گذر افتاد بر منش
برخاستم چو گرد و نشستم به دامنش
شاهان اسیر حلقهٔ گیسوی پر خمش
شیران شکار شیوهٔ آهوی پر فنش
دل ها شکسته از شکن زلف کافرش
مردان فتاده از نگه مردم افکنش
پروانهٔ حریص چه پروا ز آتشش
دلخستهٔ فراق چه وحشت ز کشتنش
هر کس که دید گوشهٔ ابروی دوست را
باکی نباشد از دم شمشیر دشمنش
آن را که نقش صورت جانان به خاطر است
خاطر نمیکشد به تماشای گلشنش
گر بیند آتشین رخ او چشم باغبان
آتش زند به لاله و نسرین و سوسنش
تا مرغ دل جدا شد از آن زلف پر شکن
هر لحظه پر زند به هوای نشیمنش
دیوانهای که میکشدش تار موی دوست
نتوان نگاه داشت به زنجیر آهنش
ماهی که دوش خرمن صبرم به باد داد
امروز برق عشق زد آتش به خرمنش
نرم از دعا نشد دل آن ترک لشکری
کاری نکرد هیچ دعایی به جوشنش
برداشت بار گردنم از بن به تیغ تیز
یارب که خون من نشود بار گردنش
قوت فروغی از لب یاقوت او رسید
تا شاه شد وسیلهٔ رزق معینش
روشن ضمیر ناصردین شه که آفتاب
کسب فروغ میکند از رای روشنش
چون زرفشان شود کف گوهر نوال او
ندهد کفاف حاصل دریا و معدنش
برخاستم چو گرد و نشستم به دامنش
شاهان اسیر حلقهٔ گیسوی پر خمش
شیران شکار شیوهٔ آهوی پر فنش
دل ها شکسته از شکن زلف کافرش
مردان فتاده از نگه مردم افکنش
پروانهٔ حریص چه پروا ز آتشش
دلخستهٔ فراق چه وحشت ز کشتنش
هر کس که دید گوشهٔ ابروی دوست را
باکی نباشد از دم شمشیر دشمنش
آن را که نقش صورت جانان به خاطر است
خاطر نمیکشد به تماشای گلشنش
گر بیند آتشین رخ او چشم باغبان
آتش زند به لاله و نسرین و سوسنش
تا مرغ دل جدا شد از آن زلف پر شکن
هر لحظه پر زند به هوای نشیمنش
دیوانهای که میکشدش تار موی دوست
نتوان نگاه داشت به زنجیر آهنش
ماهی که دوش خرمن صبرم به باد داد
امروز برق عشق زد آتش به خرمنش
نرم از دعا نشد دل آن ترک لشکری
کاری نکرد هیچ دعایی به جوشنش
برداشت بار گردنم از بن به تیغ تیز
یارب که خون من نشود بار گردنش
قوت فروغی از لب یاقوت او رسید
تا شاه شد وسیلهٔ رزق معینش
روشن ضمیر ناصردین شه که آفتاب
کسب فروغ میکند از رای روشنش
چون زرفشان شود کف گوهر نوال او
ندهد کفاف حاصل دریا و معدنش
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.