هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق نافرجام و رنج‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. او از اشک‌ها، دل‌سوزی‌ها و حسرت‌هایش می‌گوید و اینکه چگونه عشق به معشوق، زندگی‌اش را تحت تأثیر قرار داده است. در عین حال، در بخشی از شعر به ستایش شاه زمانه (ناصرالدین شاه) پرداخته و از او به عنوان پناه‌دهنده و فرمانروای قدرتمند یاد می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق، رنج‌های روحی و احساسی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، اشاره به مفاهیمی مانند مذلت، حسرت و ستایش حاکم، نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۳۷۸

امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم
یارب که نماند به رخش عکس نگاهم

سنگین دل او نرم شد از قطرهٔ اشکم
بازار وفا گرم شد از شعلهٔ آهم

در عین مذلت سگ او همدم من شد
بر خاک در دوست ببین عزت و جاهم

گفتم سر راهت نرسیدم به امیدی
گفتا که بکش پای امید از سر راهم

موی سیهم گشت سپید از غم رویش
در حلقهٔ مویش به همان روز سیاهم

در روز وصالش چه گنه سر زده از من
کآمد شب هجران به مکافات گناهم

الا رخ زردی که به خون مژه سرخ است
در دعوی عشق تو کسی نیست گواهم

گر صورت حال من دلخسته بدانی
خون گریه کند چشم تو بر حال تباهم

گفتی دهنم کام کسی هیچ نداده‌ست
من هم ز دهان تو به جز هیچ نخواهم

مژگان من از اشک برانگیخت سپاهی
چشم تو به خشم آمد و بگریخت سپاهم

خون می‌خورد از حسرت من یوسف کنعان
تا کنج زنخدان تو انداخت به چاهم

به گرفت فروغم همه آفاق فروغی
زیرا که ثناگوی در دولت شاهم

فرماندهٔ خورشید فلک، ناصردین شاه
کز خاک درش صاحب دیهیم و کلاهم

تا سایهٔ خود کرد خداوند جهانش
در سایهٔ پایندهٔ او داد پناهم
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.