۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۸

ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی
دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی

دلها تمام اگر تو ندزدیده‌ای چرا
لرزان و بی قرار و پریشان و درهمی

گه در کنار ماه چو جراره عقربی
گه بر فراز گنج چو پیچیده ارقمی

زآن رو به شکل سوزن عیسی شدم که تو
باریک تر ز رشتهٔ باریک مریمی

دل بند و دل شکار و دل آویز و دل کشی
پیچان و تاب دار و گره‌گیر و محکمی

نیمی به دوش یاری و نیمی به روی دوست
با سرو هم نشینی و با لاله هم دمی

کس بر نمی‌خورد ز تو جز باد صبح دم
کسوده می‌شود ز شمیمت به هر دمی

تا بر رخ خجسته جانان نشسته‌ای
ایمن ز هر گزندی و فارغ ز هر غمی

خورشید در کمند تو گردن نهاده است
گویا کمند پر خم شاه معظمی

جمشید عهد ناصردین شه که روز عید
بر جا نهشت مخزن دینار و درهمی

آن خسرو کریم که دست سخای وی
افکنده است رخنه در ارکان هر یمی

شاها همیشه باد ممالک مسخرت
زیرا که در قلمرو شاهی مسلمی

چندین هزار عید فروغی به نام تو
گوید غزل که شادی دلهای خرمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.