هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، بیانگر عشق عمیق و وفاداری شاعر به معشوق است. شاعر از درد عشق، فراق و وفاداری خود سخن میگوید و همچنین به مفاهیمی مانند صبر، تسلیم و عشق الهی اشاره دارد. در بخشی از شعر نیز به ستایش ناصرالدین شاه پرداخته شده است.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه در این شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات عرفانی و احساسی نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارند.
غزل شمارهٔ ۴۹۰
لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی
پس آنگه جان شیرین را به شکرخنده بستانی
مسلمان زاده نتواند که روی از قبله گرداند
من از تو رو نگردانم گر از من رو بگردانی
من از خاک سر کویت به خاری بر نمیخیزم
گرم بر آتش سوزنده برخیزی و بنشانی
من از سرو بلندت نگسلم پیوند الفت را
گر از بیخم بیندازی و گر شاخم بسوزانی
ز داغی تا نسوزی سوز داغم را نمییابی
به دردی تا نیفتی سر دردم را نمیدانی
به منت زخم کاری خوردهام از سخت بازویی
به سختی عهد الفت بستهام با سست پیمانی
دل سرگشتهٔ من طالع برگشتهای دارد
که بر میگردد از میدان هر برگشته مژگانی
من از جمعیت زلفی پریشانم که میموید
به هر تارش گرفتاری، به هر مویش پریشانی
دل بشکسته را بستم به تار زلف ترسایی
به دست کافری دادم گریبان مسلمانی
دم پیر مغان را یاد کن، جام دمادم زن
به هر کاری که نتوانی به هر دردی که درمانی
قدم در حلقهٔ آزادگان وقتی توانی زد
که قلبی را نیازاری و جانی را نرنجانی
مگر زین همت عالی رسم بر اوج خوشحالی
که در عین گدایی ملک دل دادم به سلطانی
فروغی شهرهٔ هر شهر شد شعرم به شیرینی
که در گفتار شیرین خسروم دادهست فرمانی
خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دین پرور
که مانندش ندیدهست آسمان در هیچ دورانی
پس آنگه جان شیرین را به شکرخنده بستانی
مسلمان زاده نتواند که روی از قبله گرداند
من از تو رو نگردانم گر از من رو بگردانی
من از خاک سر کویت به خاری بر نمیخیزم
گرم بر آتش سوزنده برخیزی و بنشانی
من از سرو بلندت نگسلم پیوند الفت را
گر از بیخم بیندازی و گر شاخم بسوزانی
ز داغی تا نسوزی سوز داغم را نمییابی
به دردی تا نیفتی سر دردم را نمیدانی
به منت زخم کاری خوردهام از سخت بازویی
به سختی عهد الفت بستهام با سست پیمانی
دل سرگشتهٔ من طالع برگشتهای دارد
که بر میگردد از میدان هر برگشته مژگانی
من از جمعیت زلفی پریشانم که میموید
به هر تارش گرفتاری، به هر مویش پریشانی
دل بشکسته را بستم به تار زلف ترسایی
به دست کافری دادم گریبان مسلمانی
دم پیر مغان را یاد کن، جام دمادم زن
به هر کاری که نتوانی به هر دردی که درمانی
قدم در حلقهٔ آزادگان وقتی توانی زد
که قلبی را نیازاری و جانی را نرنجانی
مگر زین همت عالی رسم بر اوج خوشحالی
که در عین گدایی ملک دل دادم به سلطانی
فروغی شهرهٔ هر شهر شد شعرم به شیرینی
که در گفتار شیرین خسروم دادهست فرمانی
خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دین پرور
که مانندش ندیدهست آسمان در هیچ دورانی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.