هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، بیانگر درد و رنج عشق و وفاداری شاعر به معشوق است. شاعر از اسرار عشق خود میگوید که بر زبانها افتاده، از وفاداری و جفای معشوق سخن میراند، و از تأثیر عمیق عشق بر جان خود مینالد. در پایان، شعر به مدح سلطانی به نام ناصرالدین میپردازد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و زبان ادبی بالا نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد.
غزل شمارهٔ ۴۹۱
دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی
اما نمیتوان گفت با هیچ نکتهدانی
اسرار عشقم آخر افتاد بر زبانها
از بس که وصف او را گفتم به هر زبانی
هر شامگه به یادش خفتم به لالهزاری
هر صبح دم به بویش رفتم به بوستانی
تخم وفای او را کشتم به هر زمینی
خار جفای او را خوردم به هر زمانی
در گردنم فکندهست گیسوی او کمندی
بر کشتنم کشیدهست ابروی او کمانی
پیکان عشق جانان تا پر نشسته برجان
هرگز چنین خدنگی ننشسته بر نشانی
در عالم جوانی کاری نیامد از من
دستی زدم به پیری در دامن جوانی
در وادی محبت حال دلم چه پرسی
کردی فتاده دیدم دنبال کاروانی
ای آن که زیر تیغش امید رحم داری
ترسم نکرده باشی رحمی به خسته جانی
بر بسته سحر چشمش دست قوی دلان را
زور این چنین که دیدهست آنگه ز ناتوانی
گر با پری نداری نسبت چرا همیشه
در خاطرم مقیمی وز دیدهام نهانی
صفهای دلبران را بر یکدگر شکستی
گویا کمین غلامی از خسرو جهانی
شاه سریر تمکین بخشنده ناصرالدین
کز دست او نماندهست گوهر به هیچ کانی
یزدان به من فروغی هر لحظه صد لسان داد
تا مدح سایهاش را گویم به هر لسانی
اما نمیتوان گفت با هیچ نکتهدانی
اسرار عشقم آخر افتاد بر زبانها
از بس که وصف او را گفتم به هر زبانی
هر شامگه به یادش خفتم به لالهزاری
هر صبح دم به بویش رفتم به بوستانی
تخم وفای او را کشتم به هر زمینی
خار جفای او را خوردم به هر زمانی
در گردنم فکندهست گیسوی او کمندی
بر کشتنم کشیدهست ابروی او کمانی
پیکان عشق جانان تا پر نشسته برجان
هرگز چنین خدنگی ننشسته بر نشانی
در عالم جوانی کاری نیامد از من
دستی زدم به پیری در دامن جوانی
در وادی محبت حال دلم چه پرسی
کردی فتاده دیدم دنبال کاروانی
ای آن که زیر تیغش امید رحم داری
ترسم نکرده باشی رحمی به خسته جانی
بر بسته سحر چشمش دست قوی دلان را
زور این چنین که دیدهست آنگه ز ناتوانی
گر با پری نداری نسبت چرا همیشه
در خاطرم مقیمی وز دیدهام نهانی
صفهای دلبران را بر یکدگر شکستی
گویا کمین غلامی از خسرو جهانی
شاه سریر تمکین بخشنده ناصرالدین
کز دست او نماندهست گوهر به هیچ کانی
یزدان به من فروغی هر لحظه صد لسان داد
تا مدح سایهاش را گویم به هر لسانی
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.