۳۱۸ بار خوانده شده
ای صبا بوسه زن ز من در او را
ور نرنجد لب چو شکر او را
چون کسی قلب بشکند که همه کس
دل دهد طرهٔ دلاور او را
رو سوی سر و تا فرو بنشیند
زانکه بادیست هر زمان سر او را
دل مده غمزه را به کشتن خلقی
حاجت سنگ نیست خنجر او را
چون بسی شب گذشت و خواب نیامد
ای دل اکنون بجو برادر او را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ور نرنجد لب چو شکر او را
چون کسی قلب بشکند که همه کس
دل دهد طرهٔ دلاور او را
رو سوی سر و تا فرو بنشیند
زانکه بادیست هر زمان سر او را
دل مده غمزه را به کشتن خلقی
حاجت سنگ نیست خنجر او را
چون بسی شب گذشت و خواب نیامد
ای دل اکنون بجو برادر او را
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۲۸
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.