۲۷۹ بار خوانده شده
چو غنچه تا بتو دل بستم ای بهار جوانی
بهیچ جا ننشستم که جامهای ندریدم
اگر به تیغ سیاست مرا جدا کنی از خود
زتو برید نیارم ولی زخویش بریدم
بعین بیهوشیم رخ نمود و گفت که چونی
چه تشنگی برد آبی که من بخواب بدیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بهیچ جا ننشستم که جامهای ندریدم
اگر به تیغ سیاست مرا جدا کنی از خود
زتو برید نیارم ولی زخویش بریدم
بعین بیهوشیم رخ نمود و گفت که چونی
چه تشنگی برد آبی که من بخواب بدیدم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۴۶۶
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۴۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.