هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و شوریدگی خود نسبت به معشوق سخن میگوید. او از زیباییهای طبیعت و بهار به عنوان نمادهایی برای توصیف احساسات خود استفاده میکند و از مستی و شادی ناشی از عشق و حضور معشوق میسراید. شاعر همچنین از وطن و تعلق خاطر به آن یاد میکند و بیان میدارد که در کنار یار خود خوشحال است و نمیخواهد از آنجا دور شود.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات پیچیدهی ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد.
غزل شمارهٔ ۵۱
گَر تو مَلولی ای پدر، جانبِ یارِ من بیا
تا که بهارِ جانها، تازه کُند دلِ تو را
بویِ سَلامِ یارِ من، لَخْلَخهٔ بَهارِ من
باغ و گُل و ثِمارِ من، آرَد سویِ جانْ صَبا
مَستی و طُرفه مَستییی، هَستی و طُرفه هستییی
مُلْک و درازدستییی، نَعره زَنان که اَلصَّلا
پایْ بِکوب و دستْ زَن، دست دَران دو شَستْ زن
پیشِ دو نَرگسِ خوشَش، کُشته نِگَر دلِ مرا
زنده به عشقِ سَرکَشَم، بینیِ جان چرا کَشَم؟
پَهلویِ یارِ خود خوشَم، یاوه چرا رَوَم؟ چرا؟
جانْ چو سویِ وَطَن رَوَد، آب به جویِ من رَود
تا سویِ گولْخن رَوَد، طَبْع خسیسِ ژاژْخا
دیدنِ خُسروِ زَمَن، شَعشَعهٔ عُقارِ من
سخت خوش است این وَطَن، مینَرَوَم از این سَرا
جانِ طَرَب پَرَستِ ما، عقلِ خَرابْ مَستِ ما
ساغَرِ جانْ به دستِ ما، سخت خوش است ای خدا
هوش بِرَفت، گو برو، جایزه گو بِشو گِرو
روز شُده ست، گو بِشو، بیشب و روز تو بیا
مَستْ رَوَد نِگارِ من، در بَر و در کنارِ من
هیچ مَگو که یارِ منْ باکَرم است و باوَفا
آمدْ جانِ جانِ من، کوریِ دشمنانِ من
رونَقِ گُلْسِتانِ من، زینَتِ روضهٔ رِضا
تا که بهارِ جانها، تازه کُند دلِ تو را
بویِ سَلامِ یارِ من، لَخْلَخهٔ بَهارِ من
باغ و گُل و ثِمارِ من، آرَد سویِ جانْ صَبا
مَستی و طُرفه مَستییی، هَستی و طُرفه هستییی
مُلْک و درازدستییی، نَعره زَنان که اَلصَّلا
پایْ بِکوب و دستْ زَن، دست دَران دو شَستْ زن
پیشِ دو نَرگسِ خوشَش، کُشته نِگَر دلِ مرا
زنده به عشقِ سَرکَشَم، بینیِ جان چرا کَشَم؟
پَهلویِ یارِ خود خوشَم، یاوه چرا رَوَم؟ چرا؟
جانْ چو سویِ وَطَن رَوَد، آب به جویِ من رَود
تا سویِ گولْخن رَوَد، طَبْع خسیسِ ژاژْخا
دیدنِ خُسروِ زَمَن، شَعشَعهٔ عُقارِ من
سخت خوش است این وَطَن، مینَرَوَم از این سَرا
جانِ طَرَب پَرَستِ ما، عقلِ خَرابْ مَستِ ما
ساغَرِ جانْ به دستِ ما، سخت خوش است ای خدا
هوش بِرَفت، گو برو، جایزه گو بِشو گِرو
روز شُده ست، گو بِشو، بیشب و روز تو بیا
مَستْ رَوَد نِگارِ من، در بَر و در کنارِ من
هیچ مَگو که یارِ منْ باکَرم است و باوَفا
آمدْ جانِ جانِ من، کوریِ دشمنانِ من
رونَقِ گُلْسِتانِ من، زینَتِ روضهٔ رِضا
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.