۱۶۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴

از این اِقْبالگاهِ خوش، مَشو یک دَم دِلا تنها
دَمی می‌نوش باده‌یْ جان و یک لحظه شِکَر می‌خا

به باطِن هَمچو عقلِ کُل، به ظاهر هَمچو تَنگِ گُل
دَمی الهامِ اَمرِ قُل، دَمی تَشریفِ اَعْطَیْنا

تَصوّرهایِ روحانی، خوشیِ بی‌پَشیمانی
زِ رَزم و بَزم پنهانی، زِ سِرّ سِرّ اَوْ اَخْفی

مَلاحَت‌هایِ هر چهره، از آن دریاست یک قطره
به قطره سیر کِی گردد، کسی کِش هست اِسْتِسْقا؟

دِلا زین تَنگْ زندان‌ها، رَهی داری به میدان‌ها
مَگَر خُفته‌ست پایِ تو، تو پِنْداری نداری پا

چه روزی‌هاست پنهانی، جُزین روزی که می‌جویی
چه نان‌ها پُخته‌اَند ای جان، بُرون از صَنعتِ نانْبا

تو دو دیده فروبِنْدیّ و گویی روزِ روشن کو؟
زَنَد خورشید بر چَشمَت که اینک من، تو دَر بُگْشا

از این سو می‌کَشانَنْدَت، و زان سو می‌کَشانَنْدَت
مَرو ای نابْ با دُردی، بِپَر زین دُرد، رو بالا

هر اندیشه که می‌پوشی، درونِ خَلْوَتِ سینه
نشان و رنگِ اندیشه، زِ دل پیداست بر سیما

ضَمیرِ هر درخت ای جان، زِ هر دانه که می‌نوشَد
شود بر شاخ و بَرگِ او، نتیجه‌ی شُربِ او پیدا

زِ دانه‌یْ سیب اگر نوشَد برویَد بَرگِ سیب از وِیْ
زِ دانه‌ی تَمْر اگر نوشَد، بِرویَد بر سَرَش خُرما

چُنانْک از رَنگِ رَنْجوران، طَبیب از عِلَّت آگَهْ شُد
زِ رَنگ و رویِ چَشمِ تو، به دینَت پِی بَرَد بینا

بِبینَد حالِ دینِ تو، بِدانَد مِهر و کینِ تو
زِ رَنگَت، لیک پوشاند، نگرداند تو را رُسوا

نَظَر در نامه می‌دارد، ولی با لب نمی‌خواند
هَمی‌داند کَزین حامل، چه صورتْ زایَدَش فردا

وَگَر بَرگوید از دیده، بگوید رَمز و پوشیده
اگر دَردِ طَلَب داری، بدانی نُکته و ایما

وَگَر دَردِ طَلَب نَبْوَد، صَریحا گفته گیر این را
فَسانه‌یْ دیگران دانی، حَواله می‌کُنی هر جا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.