۳۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸

ساقی زِ شرابِ حَق، پُر دارْ شرابی را
دَردِهْ می رَباّنی، دل‌هایِ کَبابی را

کَم گویْ حَدیثِ نان، دَر مَجْلِسِ مَخْموران
جُز آب نمی‌سازد، مَر مَردمِ آبی را

از آب و خِطابِ تو، تَن گشت خَرابِ تو
آراسته دار ای جان،زین گَنجْ خَرابی را

گلْزار کُند عشقَت، آن شوره‌ی خاکی را
دُربار کُند موجَت، این چَشمِ سَحابی را

بِفْزایْ شرابِ ما، بَربَند تو خوابِ ما
از شب چه خَبَر باشد، مَر مَردمِ خوابی را؟

هم کاسه مَلَک باشد، مهمانِ خدایی را
باده زِ فَلَک آید، مَردانِ ثَوابی را

نوشَد لَبِ صِدّیقَش زَ اکْواب و اَباریقَش
در خُمّ تُقی’ یابی، آن بادهٔ نابی را

هُشیار کجا داند، بیهوشیِ مَستان را؟
بوجَهْل کجا داند، اَحْوالِ صَحابی را؟

اُستادْ خدا آمد، بی‌واسطه صوفی را
اُستادْ کتاب آمد، صابیّ و کتابی را

چون مَحْرَم ِحَق گشتی، وَز واسطه بُگْذشتی
بُربایْ نِقاب از رُخ، خوبان ِنِقابی را

مُنکِر که زِ نومیدی، گوید که نیابی این
بَندِ رَهِ او سازد، آن گفتِ نَیابی را

نی بازِ سپید است او، نی بُلبِلِ خوش نَغمه
ویرانهٔ دنیا بِهْ، آن جُغْدِ غُرابی را

خاموش و مَگو دیگر، مَفْزایْ تو شور و شَر
کَزْ غَیب خِطاب آید، جان‌هایِ خِطابی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.