هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و ستایش شمسالدین تبریزی سخن میگوید. شاعر او را به عنوان چراغ آسمان و زندهکننده زمین توصیف میکند و از تأثیر عمیق او بر روح و جان خود میگوید. شاعر همچنین از حالت عرفانی و روحانی که در حضور شمس تجربه میکند، سخن میگوید و از ناتوانی خود در بیان کامل این تجربه شکوه میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات شعری کلاسیک ممکن است برای سنین پایینتر چالشبرانگیز باشد.
غزل شمارهٔ ۱۱۷
از دور بِدیده شَمسِ دین را
فَخرِ تبریز و رَشکِ چین را
آن چَشم و چراغِ آسْمان را
آن زنده کُنندهٔ زمین را
ای گشته چُنان و آنچُنان تَر
هر جان که بِدیده او چُنین را
گفتا که کِه را کُشَم به زاری؟
گفتَمْش که بندهٔ کَمین را
این گفتن بود و ناگهانی
از غَیب گُشاد او کَمین را
آتش دَرزَد به هستِ بَنده
وَزْ بیخ بِکَنْد کِبْر و کین را
بی دل سِیَهیّ لاله، زان میْ
سَرمَست بِکَرد یاسَمین را
در دامَنِ اوست عینِ مَقصود
بر ما بِفَشانْد آستین را
شاهی که چو رُخ نِمود مَهْ را
بر اسبِ فَلَک نَهاد زین را
بِنْشین کَژ و راست گو که نَبْوَد
هَمتا شَهِ روحِ راستین را
وَاللَّهْ که از او خَبَر نباشد
جِبْریلِ مُقدَّسِ امین را
حالی چه زَنَد، به قال آوَرْد
او چَرخِ بُلندِ هفتمین را
چون چَشمِ دِگَر دَرو گُشادیم
یک جو نَخریم ما یَقین را
آوَه که بِکَرد باژْگونه
آن دولتِ وَصل، پوستین را
ای مُطربِ عشقِ شَمسِ دینم
جانِ تو که بازگو همین را
چون مینَرَسَم به دستْ بوسَش
بر خاک هَمیزَنَم جَبین را
فَخرِ تبریز و رَشکِ چین را
آن چَشم و چراغِ آسْمان را
آن زنده کُنندهٔ زمین را
ای گشته چُنان و آنچُنان تَر
هر جان که بِدیده او چُنین را
گفتا که کِه را کُشَم به زاری؟
گفتَمْش که بندهٔ کَمین را
این گفتن بود و ناگهانی
از غَیب گُشاد او کَمین را
آتش دَرزَد به هستِ بَنده
وَزْ بیخ بِکَنْد کِبْر و کین را
بی دل سِیَهیّ لاله، زان میْ
سَرمَست بِکَرد یاسَمین را
در دامَنِ اوست عینِ مَقصود
بر ما بِفَشانْد آستین را
شاهی که چو رُخ نِمود مَهْ را
بر اسبِ فَلَک نَهاد زین را
بِنْشین کَژ و راست گو که نَبْوَد
هَمتا شَهِ روحِ راستین را
وَاللَّهْ که از او خَبَر نباشد
جِبْریلِ مُقدَّسِ امین را
حالی چه زَنَد، به قال آوَرْد
او چَرخِ بُلندِ هفتمین را
چون چَشمِ دِگَر دَرو گُشادیم
یک جو نَخریم ما یَقین را
آوَه که بِکَرد باژْگونه
آن دولتِ وَصل، پوستین را
ای مُطربِ عشقِ شَمسِ دینم
جانِ تو که بازگو همین را
چون مینَرَسَم به دستْ بوسَش
بر خاک هَمیزَنَم جَبین را
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.