هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که مخاطب را به بازگشت به اصل و ذات خویش دعوت میکند. شاعر از مخاطب میخواهد که از کفر و دنیای مادی دوری کند و به سوی حقیقت و نور الهی بازگردد. او تأکید میکند که هرچند انسان در ظاهر از خاک است، اما در باطن دارای گوهر یقینی و نور الهی است. شاعر مخاطب را به خودشناسی و رهایی از دامهای دنیوی تشویق میکند و یادآور میشود که سرانجام همه به اصل خود بازمیگردند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. مخاطبان جوانتر ممکن است در درک کامل این مفاهیم دچار مشکل شوند، بنابراین مناسبتر است که برای سنین بالاتر از 16 سال در نظر گرفته شود.
غزل شمارهٔ ۱۲۰
تا چند تو پَس رَوی؟ به پیش آ
در کُفر مَرو، به سویِ کیش آ
در نیشْ تو نوش بین، به نیش آ
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
هر چند به صورت از زمینی
پَس رشتهٔ گوهرِ یَقینی
بر مَخْزَنِ نورِ حَق اَمینی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
خود را چو به بیخودی بِبَستی
میدانک تو از خودی بِرَستی
وَزْ بَندِ هزار دامْ جَستی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
از پُشتِ خلیفهیی بِزادی
چَشمی به جهانِ دونْ گُشادی
آوَه که بدین قَدَر تو شادی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
هر چند طِلِسمِ این جهانی
در باطِنِ خویشتنْ تو کانی
بُگْشایْ دو دیدهٔ نَهانی
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
چون زادهٔ پَرتوِ جَلالی
وَزْ طالعِ سَعْدْ نیک فالی
از هر عَدَمی تو چند نالی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
لَعْلی به میانِ سَنگِ خارا
تا چند غَلَط دَهی تو ما را
در چَشمِ تو ظاهراست یارا
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
چون از بَر یارِ سَرکَش آیی
سَرمَست و لَطیف و دِلْکَش آیی
با چَشمِ خوش و پُرآتش آیی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
در پیشِ تو داشت جامِ باقی
شَمس تبریز شاه و ساقی
سُبْحانَ اللَّه زِهی رَواقی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
در کُفر مَرو، به سویِ کیش آ
در نیشْ تو نوش بین، به نیش آ
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
هر چند به صورت از زمینی
پَس رشتهٔ گوهرِ یَقینی
بر مَخْزَنِ نورِ حَق اَمینی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
خود را چو به بیخودی بِبَستی
میدانک تو از خودی بِرَستی
وَزْ بَندِ هزار دامْ جَستی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
از پُشتِ خلیفهیی بِزادی
چَشمی به جهانِ دونْ گُشادی
آوَه که بدین قَدَر تو شادی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
هر چند طِلِسمِ این جهانی
در باطِنِ خویشتنْ تو کانی
بُگْشایْ دو دیدهٔ نَهانی
آخر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
چون زادهٔ پَرتوِ جَلالی
وَزْ طالعِ سَعْدْ نیک فالی
از هر عَدَمی تو چند نالی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
لَعْلی به میانِ سَنگِ خارا
تا چند غَلَط دَهی تو ما را
در چَشمِ تو ظاهراست یارا
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
چون از بَر یارِ سَرکَش آیی
سَرمَست و لَطیف و دِلْکَش آیی
با چَشمِ خوش و پُرآتش آیی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
در پیشِ تو داشت جامِ باقی
شَمس تبریز شاه و ساقی
سُبْحانَ اللَّه زِهی رَواقی
آخِر تو به اصلِ اصلِ خویش آ
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.