هوش مصنوعی:
این متن شعری است که بر اهمیت دوری از افراد ناشایست و توجه به عشق و دوستی تأکید میکند. شاعر توصیه میکند که از افراد نالایق دوری کرده و به جای آن، به عشق و دوستی روی آوریم. همچنین، متن به اهمیت دروننگری و توجه به حالات درونی اشاره میکند و راه نجات را در خلوت عشق و دیدن دوست میداند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند دروننگری و عشق عرفانی نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارند.
غزل شمارهٔ ۱۲۶
گُستاخ مَکُن تو ناکَسان را
در چَشمْ مَیار این خَسان را
دَرزی دُزدی چو یافت فُرصت
کَم آرَد جامهٔ رَسان را
ایشان را دار حَلْقه بر دَر
هم نیز نِیَند لایقِ آن را
پیشَت به فُسون و سُخره آیند
از طَمْع، مَپوش این عِیان را
ایشان چو زِ خویش پُرغَمانَنْد
چون دور کنند زِ تو غَمان را؟
جُز خَلْوَتِ عشق نیست دَرمان
رنجِ باریک اَنْدُهان را
یا دیدنِ دوست، یا هَوایش
دیگر چه کُند کسی جهان را
تا دیدنِ دوست، در خیالَش
میدار تو در سُجود جان را
پیشَش چو چراغپایه میایست
چون فُرصتهاست مَر مِهان را
وامانده از این زَمانه باشی
کِی بینی اصلِ این زمان را؟
چون گشت گُذاره از مَکان چَشم
زو بیند جانِ آن مکان را
جان خوردی، تَن چو قازْغانی
بر آتش نِهْ تو قازْغان را
تا جوش بِبینی زَ اَنْدَرونَت
زان پَس نَخَری تو داستان را
نَظّارهٔ نَقدِ حالِ خویشی
نَظّاره درونْست راستان را
این حالْ بِدایَتِ طَریق است
با گُم شدگان دَهَم نشان را
چون صد مَنْزِل از این گذشتند
این چون گویم مَران کَسان را؟
مَقصود از این بگو و رَستی
یعنی که چراغِ آسْمان را
مَخْدومَم شَمسِ حَقّ و دین را
کوهست پناهْ اِنْس و جان را
تبریز از او چو آسْمان شُد
دل گُم مَکُناد نَردبان را
در چَشمْ مَیار این خَسان را
دَرزی دُزدی چو یافت فُرصت
کَم آرَد جامهٔ رَسان را
ایشان را دار حَلْقه بر دَر
هم نیز نِیَند لایقِ آن را
پیشَت به فُسون و سُخره آیند
از طَمْع، مَپوش این عِیان را
ایشان چو زِ خویش پُرغَمانَنْد
چون دور کنند زِ تو غَمان را؟
جُز خَلْوَتِ عشق نیست دَرمان
رنجِ باریک اَنْدُهان را
یا دیدنِ دوست، یا هَوایش
دیگر چه کُند کسی جهان را
تا دیدنِ دوست، در خیالَش
میدار تو در سُجود جان را
پیشَش چو چراغپایه میایست
چون فُرصتهاست مَر مِهان را
وامانده از این زَمانه باشی
کِی بینی اصلِ این زمان را؟
چون گشت گُذاره از مَکان چَشم
زو بیند جانِ آن مکان را
جان خوردی، تَن چو قازْغانی
بر آتش نِهْ تو قازْغان را
تا جوش بِبینی زَ اَنْدَرونَت
زان پَس نَخَری تو داستان را
نَظّارهٔ نَقدِ حالِ خویشی
نَظّاره درونْست راستان را
این حالْ بِدایَتِ طَریق است
با گُم شدگان دَهَم نشان را
چون صد مَنْزِل از این گذشتند
این چون گویم مَران کَسان را؟
مَقصود از این بگو و رَستی
یعنی که چراغِ آسْمان را
مَخْدومَم شَمسِ حَقّ و دین را
کوهست پناهْ اِنْس و جان را
تبریز از او چو آسْمان شُد
دل گُم مَکُناد نَردبان را
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
۱۲۵۲
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.