۴۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۵

ساقیا گَردان کُن آخِر، آن شرابِ صاف را
مَحو کُن هست و عَدَم را، بَردَران این لاف را

آن میی کَزْ قوَّت و لُطف و رَواقیّ و طَرَب
بَرکَنَد از بیخْ هستیّ چو کوهِ قاف را

در دِماغ اَنْدَربِبافَد خَمرِ صافی، تا دِماغ
در زمان بیرون کُند، جولاهِ هستی باف را

آن میی کَزْ ظُلم و جور و کافِری‌هایِ خوشَش
شَرم آید عدل و داد و دینِ بااِنْصاف را

عقل و تَدبیر و صِفاتِ توست چون اِسْتارگان
زان میِ خورشیدوَش، تو مَحو کُن اوصاف را

جامِ جان پُر کُن از آن می، بِنْگَر اَنْدَر لُطفِ او
تا گُشایَد چَشمِ جانَت، بیند آن اَلْطاف را

تَن چو کفشی، جانِ حیوانی دَرو چون کَفْشگَر
رازدارِ شاه کِی خوانَند هر اِسْکاف را؟

روحِ ناری از کجا دارد زِ نورِ میْ خَبَر؟
آتشِ غیرت کُجا باشد دلِ خَزّاف را؟

سیفِ حَق گشته‌ست شَمسُ الدّینِ ما در دستِ حَق
آفرین آن سیف را و مَرحَبا سَیّاف را

اسبِ حاجَت‌هایِ مُشتاقان بِدو اَنْدَررَساد
ای خدا ضایع مَکُن این سیر و این اِلْحاف را

شهرِ تبریز است آنْک از شوقِ او مَستی بُوَد
گَر خَبَر گردد زِ سرّ سرّ او اَسْلاف را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.