هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به بیان احساسات عمیق و عاشقانه میپردازد. شاعر از یار خود به عنوان مرجانی در میان سنگها یاد میکند و از تأثیر حضور و غیاب او بر خود و اطرافیان سخن میگوید. همچنین، شاعر به زیبایی و جذابیت یار خود اشاره کرده و از عشق و ایمان به او سخن میگوید. در ادامه، شاعر به مفاهیم فلسفی و عرفانی مانند امید، گنج در ویرانهها و نظم در جهان پرداخته و سؤالاتی را مطرح میکند که نشاندهندهی تفکر عمیق اوست.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه، عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم و سؤالات مطرح شده در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۱۴۱
جُمله یارانِ تو سَنگَنْد و تویی مرجَان چرا؟
آسْمان با جُملِگانْ جسم است و با تو جان چرا؟
چون تو آیی جُزوْ جُزوَم جُمله دَسْتَک میزنند
چون تو رَفتی جُمله افتادند در اَفْغان چرا؟
با خیالت جُزوْ جُزوَم میشود خَندان لَبی
میشود با دشمنِ تو مو به مو دندان چرا؟
بیخَط و بیخالِ تو این عقلْ اُمّی میبُوَد
چون بِبینَد آن خَطَت را میشود خَطْخوان چرا؟
تَن هَمیگوید به جان پَرهیز کُن از عشقِ او
جانْش میگوید حَذَر از چَشمهی حیوان چرا؟
رویِ تو پیغامبرِ خوبیّ و حُسنِ ایزد است
جان به تو ایمان نیارَد با چُنین بُرهان چرا؟
کو یکی بُرهان که آن از رویِ تو روشنتَر است؟
کَف نَبُرَّد کُفرها زین یوسُفِ کَنْعان چرا؟
هر کجا تُخمی بِکاری آن بِرویَد عاقِبَت
بَرنَرویَد هیچ از شَهْ دانهی احسان چرا؟
هر کجا ویران بُوَد آن جا امیدِ گنج هست
گنجِ حَق را مینَجویی در دلِ ویران چرا؟
بیتَرازو هیچ بازاری ندیدم در جهان
جُمله موزونَنْد عالَم نَبْوَدَش میزان چرا
گیرم این خَربَندگان خود بارِ سَرگین میکَشَند
این سواران باز میمانند از میدان چرا؟
هر تَرانه اوَّلی دارد دِلا و آخِری
بَس کُن آخِر این ترانه نیستَش پایان چرا؟
آسْمان با جُملِگانْ جسم است و با تو جان چرا؟
چون تو آیی جُزوْ جُزوَم جُمله دَسْتَک میزنند
چون تو رَفتی جُمله افتادند در اَفْغان چرا؟
با خیالت جُزوْ جُزوَم میشود خَندان لَبی
میشود با دشمنِ تو مو به مو دندان چرا؟
بیخَط و بیخالِ تو این عقلْ اُمّی میبُوَد
چون بِبینَد آن خَطَت را میشود خَطْخوان چرا؟
تَن هَمیگوید به جان پَرهیز کُن از عشقِ او
جانْش میگوید حَذَر از چَشمهی حیوان چرا؟
رویِ تو پیغامبرِ خوبیّ و حُسنِ ایزد است
جان به تو ایمان نیارَد با چُنین بُرهان چرا؟
کو یکی بُرهان که آن از رویِ تو روشنتَر است؟
کَف نَبُرَّد کُفرها زین یوسُفِ کَنْعان چرا؟
هر کجا تُخمی بِکاری آن بِرویَد عاقِبَت
بَرنَرویَد هیچ از شَهْ دانهی احسان چرا؟
هر کجا ویران بُوَد آن جا امیدِ گنج هست
گنجِ حَق را مینَجویی در دلِ ویران چرا؟
بیتَرازو هیچ بازاری ندیدم در جهان
جُمله موزونَنْد عالَم نَبْوَدَش میزان چرا
گیرم این خَربَندگان خود بارِ سَرگین میکَشَند
این سواران باز میمانند از میدان چرا؟
هر تَرانه اوَّلی دارد دِلا و آخِری
بَس کُن آخِر این ترانه نیستَش پایان چرا؟
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
۱۶۳۸
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.