هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که از عشق به معشوق الهی و وصال با او سخن میگوید. شاعر از گریههای عاشقانه، طوفان وجودی، و رسیدن به ساحل وصال صحبت میکند. در ادامه، توصیف زیباییهای طبیعت و شادیهای ناشی از این وصال بیان میشود. شعر با ستایش زیباییهای تبریز و مقایسه آن با بهشت به پایان میرسد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۴۸
از پِیِ شَمسِ حَق و دینْ دیدهٔ گِریانِ ما
از پِیِ آن آفتاب است، اشکِ چون بارانِ ما
کَشتیِ آن نوح کِی بینیم هنگامِ وِصال؟
چونک هستیها نَمانَد از پیِ طوفانِ ما
جسمِ ما پنهان شود در بَحرِ باد اوصافِ خویش
رو نِمایَد کَشتیِ آن نوح بَس پنهانِ ما
بَحر و هِجْران رو نَهَد در وَصل و ساحل رو دَهَد
پس بِرویَد جُمله عالَم لاله و ریحانِ ما
هر چه میبارید اکنون دیدهٔ گِریانِ ما
سِرّ آن پیدا کُند صد گُلْشَنِ خندانِ ما
شرق و غربِ این زمین از گُلْسِتان یکسان شود
خار و خَس پیدا نباشد، در گُلِ یکسانِ ما
زیرِ هر گُلْبُن نِشَسته ماهرویی زَهره رُخ
چَنگِ عشرت مینَوازَد از پیِ خاقانِ ما
هر زمان شُهره بُتی بینی که از هر گوشهیی
جامِ میْ را میدَهَد در دستِ بادَستانِ ما
دیدهٔ نادیدهٔ ما بوسه دیده زان بُتان
تا زِ حیرانی گذشته دیدهٔ حیرانِ ما
جانِ سودا نَعْره زَنها، این بُتانِ سیمبَر
دل گُوَد اَحْسَنْت، عیشِ خوبِ بیپایانِ ما
خاکِ تبریز است اَنْدَر رَغبَتِ لُطف و صَفا
چون صَفایِ کوثر و چون چَشمهٔ حیوانِ ما
از پِیِ آن آفتاب است، اشکِ چون بارانِ ما
کَشتیِ آن نوح کِی بینیم هنگامِ وِصال؟
چونک هستیها نَمانَد از پیِ طوفانِ ما
جسمِ ما پنهان شود در بَحرِ باد اوصافِ خویش
رو نِمایَد کَشتیِ آن نوح بَس پنهانِ ما
بَحر و هِجْران رو نَهَد در وَصل و ساحل رو دَهَد
پس بِرویَد جُمله عالَم لاله و ریحانِ ما
هر چه میبارید اکنون دیدهٔ گِریانِ ما
سِرّ آن پیدا کُند صد گُلْشَنِ خندانِ ما
شرق و غربِ این زمین از گُلْسِتان یکسان شود
خار و خَس پیدا نباشد، در گُلِ یکسانِ ما
زیرِ هر گُلْبُن نِشَسته ماهرویی زَهره رُخ
چَنگِ عشرت مینَوازَد از پیِ خاقانِ ما
هر زمان شُهره بُتی بینی که از هر گوشهیی
جامِ میْ را میدَهَد در دستِ بادَستانِ ما
دیدهٔ نادیدهٔ ما بوسه دیده زان بُتان
تا زِ حیرانی گذشته دیدهٔ حیرانِ ما
جانِ سودا نَعْره زَنها، این بُتانِ سیمبَر
دل گُوَد اَحْسَنْت، عیشِ خوبِ بیپایانِ ما
خاکِ تبریز است اَنْدَر رَغبَتِ لُطف و صَفا
چون صَفایِ کوثر و چون چَشمهٔ حیوانِ ما
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.