هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که از عشق و رهایی از دردهای دنیوی سخن میگوید. شاعر از صوفیان میخواهد که خرقهها را بدرند و به لذتهای معنوی روی آورند. او از گل به عنوان نماد رهایی از دردها یاد میکند و از صوفیان میخواهد که لب به سخن بگشایند و از حالات عرفانی خود بگویند.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از نمادها و استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۹۸
ای صوفیانِ عشق، بِدَرّید خِرقهها
صد جامه ضَرب کرد گُل از لَذَّتِ صَبا
کَزْ یار دور مانْد و گرفتارِ خار شُد
زین هر دو دَرد رَسْت گُل از امرِ ایتیا
از غَیب رو نِمود، صَلایی زد و بِرَفت
کین راه کوتَه ست، گَرَت نیست پا رَوا
من هم خَموش کردم و رفتم عَقیبِ گُل
از من سَلام و خِدمَت، ریحان و لاله را
دل از سُخن پُر آمد و امکانِ گفت نیست
ای جانِ صوفیان، بِگُشا لب به ماجَرا
زان حالها بگو که هنوز آن نیامده ست
چون خویِ صوفیان نَبُوَد ذِکرِ مامَضی
صد جامه ضَرب کرد گُل از لَذَّتِ صَبا
کَزْ یار دور مانْد و گرفتارِ خار شُد
زین هر دو دَرد رَسْت گُل از امرِ ایتیا
از غَیب رو نِمود، صَلایی زد و بِرَفت
کین راه کوتَه ست، گَرَت نیست پا رَوا
من هم خَموش کردم و رفتم عَقیبِ گُل
از من سَلام و خِدمَت، ریحان و لاله را
دل از سُخن پُر آمد و امکانِ گفت نیست
ای جانِ صوفیان، بِگُشا لب به ماجَرا
زان حالها بگو که هنوز آن نیامده ست
چون خویِ صوفیان نَبُوَد ذِکرِ مامَضی
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.